حبیب حاجی پور

شعر پاییز
۲۷
ارديبهشت

یک استکان خنده برایم میاوری

با چند حبه چشمک شیرین و شکری

حالا کنار چشمه ی تنهاییم بشین

تا محرم لبت کنم اسرار دیگری

بی تو فشار خون غزل افت کرده و ...

این دختران شعر ندارند مشتری

شب های شعر تا به سحر شمع می شوم

پروانه های زلف تو را ماه چادری

گل های باغ خانه ی ما عاشقت شدند

گل هل ندیده اند چنین ناز دختری

تا من به کفر زلف تو ایمان بیاورم

یک پلک باز کن گره از زیر روسری

  • حبیب حاجی پور
۰۵
ارديبهشت

خورشید بسته دل به خراسان چشم تو

آهو پناه برده به دامان چشم تو

ابلیس خاک پای تو را سجده می کند

روزی اگر بنوشد از ایمان چشم تو

بی شک سر از بهشت خدا در می آورد

هر عاشقی که می خورد از نان چشم تو

با جرعه ای نگاه برقصان خیال من

ای آنکه تاک ها همه مهمان چشم تو

سعدی ترین شاعر دنیا لقب گرفت

مردی که بوسه زد به گلستان چشم تو

مازندران زلف تو را فتح می کنم

روزی که دست بگذرد از خان چشم تو

ای ماه در میان شبی تیره و بلند

خورشید بسته دل به خراسان چشم تو

  • حبیب حاجی پور
۲۴
اسفند

دریا برای من فراوان است گل بانو

اما به تنگ آبی چشم تو دلبستم

یک پلک با من باش تا دنیا بفهمد که

دریای من هستی،همیشه ماهیت هستم

من لحظه لحظه بودنت را وام می گیرم

از خاطرات زخمی تاخورده ی دیروز

تا خاطراتت یک قدم بردار می بینی

یک کوله بار داغ سرما خورده ی دیروز

گنجشک های درد از شوق تو می خوانند

بر شاخه های ترد احساسی که می روید

حافظ هم اینجا از لب تو فال می گیرد

وقتی که خنده بر لبانت شعر می گوید

تو در خیابان های تاریک خیال من

گاهی قدم بردار و روشن کن خیابان را

روی ترک های دلم بگذار دستی که

یک عمر مرهم شد ترک های هزاران را

در بازی فینال با دنیا،سر عشقت

باید فراهم کرد شرط میزبانی را

حتی تدارک دید بازی با حریفان تا

روزی به دست آورد این جام جهانی را

  • حبیب حاجی پور
۲۴
اسفند

عالم برای زخم تو مرهم نمی شود

با قطع عضو چیزی ازت کم نمی شود

تقطیع شد تمام وجودت به بحر خون

شعری جز این برات مجسم نمی شود

ما عابدان مذهب بادیم بی خیال

از بین ما کسی چو تو آدم نمی شود

پسورد بال های خودت را به من بده

رفتن به پای خسته فراهم نمی شود

گمنامیت اناالحق حلاج گشته است

فقر و فنا جز این که مسلم نمی شود

تو مرهم تمامی عالم شدی،ولی

عالم برای زخم تو مرهم نمی شود

 

  • حبیب حاجی پور
۱۴
اسفند

 

 

چقدر حوصله ها رنگ اضطراب شدند

و بی تو ثانیه ها "ضرب در عذاب" شدند

کبوتران غزل از حریم چشمانت

سروده اند و بدنام از این شراب شدند

از اتحاد جماهیر زلف و چشم و لبت

تمام فاصله ها بین ما خراب شدند

چقدر ثانیه ها از تو سیب نوشیدند

و در مسیر رسیدن به تو سراب شدند

کمی برای دلم آب خنده جاری کن

که خاطرات تو بر حلق دل طناب شدند

برای آنکه تو در حجله ی دلم باشی

هزار نسترن و نازنین جواب شدند

هنوز هم به خدا با دلم گلاویزم

و عشق بر در این انتظار می ریزم

  • حبیب حاجی پور
۲۸
بهمن

 در چشم شاعر تو غزل آفریده شد

یعنی که سرنوشت من آنجا کشیده شد

دل می چکد برای تو از گونه های من

این گونه طبل عشق من تو دریده شد

بانو بخند تا که برقصد خیال من

در مجلسی که حافظ و خیام دیده شد

از سمت شام زلف تو انگار می وزد

یک سرنوشت شعر که عطرش شنیده شد

من با تو تا خیال خودم نعره می زنم

این مستی از سبوی نگاهت چکیده شد

بانو تو عاقبت به دلم کوچ می کنی

در چشم شاعر تو غزل آفریده شد

 

 

 

  • حبیب حاجی پور
۲۸
دی


شهریور نگاه تو آشوب می کند

مرداد لحظه های مرا خوب می کند

حال پلنگ سرکش شعر مرا هنوز

آهوی چشم های تو مصلوب می کند

از تاک خنده های تو انگور شعر را

دل می برد به نام تو مشروب می کند

شب های شعر زلف تو را حافظ غزل

"خلوت گزیده" در خود و مکتوب می کند

بانوی قصه های سپید خیال من

آغوش چشم های تو آشوب می کند

شعر پاییزی

 

  • حبیب حاجی پور
۲۸
دی

در آبی چشم تو من آباد می میرم

از بوسه های داغ تو مرداد می میرم

روزم سیاه از دست چشمان سیاه تو

د ر این عزا بر شانه هایت شاد می میرم

شیرین زبانی های تو دست دلم را بست

در بیستون عشق تو فرهاد می میرم

لب باز کردی صد بهاران تاک روییدند

از مستی این تاک با فریاد می میرم

این گوی و این میدان تو زلف غزلناکت

در این گره های غزل آزاد می میرم

  • حبیب حاجی پور
۱۵
دی

کافی نیست

 

برای گل شدن روزگار کافی نیست

هزار دشت پر از لاله زار کافی نیست

در انجماد زمستان سرد فاصله ها

"دعای این همه چشم انتظار کافی نیست"

قطار وصل تو رفت و به خویش تکیه زدیم

به ایستگاه رسیدن سوار کافی نیست

ببار ابر بهاری ببار یخ زده ام

برای دست دعا اشک زار کافی نیست

ببخش باده ی خورشید را به شب زدگان

برای شب زدگان صبح تار کافی نیست

برای این که بیایی خدا دعا کرده است

چرا که سیصد و اندی سوار کافی نیست

بهار آمد و پا بر سر زمستان کرد

گل همیشه بهارم بهار کافی نیست 



  • حبیب حاجی پور
۱۲
دی
 

حجت قبول!

 

"حجت قبول نوبت قربانی تو شد"

در فصل زرد وقت گل افشانی تو شد

از لطف نامه های وفادار کوفیان

بر روی نیزه وقت غزل خوانی تو شد

ای خاک توی این سر دریای بی حیا

بین دو نهر تشنگی ارزانی تو شد

لب بر لبان سرخ شهادت گذاشتی

آغوش خاک بستر عریانی تو شد

منظومه ای که بعد تو دنباله دار شد

آن خواهری سرود که خاقانی تو شد

بعد از هزار و سیصد و چندین و چند سال

صدها هزار آینه بارانی تو شد

  • حبیب حاجی پور