حبیب حاجی پور

شعر پاییز

داستان بعضی ها

شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۲۹ ب.ظ

پا به متن سفر گذاشتی و رد شدی از میان بعضی ها

خط زدی روی آرزوهایت تا شوی آرمان بعضی ها

وقتی از عشق دیدن لیلی رد شدی از جزیره مجنون

خوب تحت الشعاع خود کردی قصه هفت خان بعضی را

پای میهن پرستی و ایمان سر خود را گذاشتی اما

پیکرت روی خاک می افتاد تا شود نردبان بعضی ها

توی این آب گل شده هر کس آنچه می خواست را به دست آورد

با دو تا عکس با سلاح و لباس جور شد آب و نان بعضی ها

گرچه دادیم پای این میهن آرش و رستم و سیاوش ها

برکتی داشت جنگ ما دیروز تا شود امتحان بعضی ها

عده ای در پی نشان رفتند عده ای بی نشانه برگشتند

باز تاریخ حکم خواهد داد آخر داستان بعضی ها


  • حبیب حاجی پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی