حبیب حاجی پور

شعر پاییز

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۲
خرداد

یازده پله تا خدا رفتیم
یک قدم مانده دست و پا گم شد
یک قدم مانده بود،این دنیا
خوشه خوشه زمین گندم شد
رشته ها پنبه شد در این غفلت
ناگهان سمت خویش لغزیدیم
آنچه را که محال می خواندیم
در قنوت نماز خود دیدیم
قصه ها بافتیم پشت سرت
و به نام تو تا گلو خوردیم
خانه و اهل خانه را با هم
مثل ترکان بی پدر بردیم
طبق حکم شریعت اسلام
تاک را سهم تیشه می کردیم
آه و افسوس! جای خون شراب
خون انسان به شیشه می کردیم
بس که بد کرده ایم افتاده
نعش خوبی کف خیابان ها
تا به بام مراد خود برسیم
پا نهادیم روی انسان ها
پدرت نیست تا ببیند که
کشتن او چقدر آسان است
در صف هر نماز ما صدها
ابن ملجم هنوز پنهان است
گول این ظاهر موجه را
نخوری راهی زمین گردی
ترس دارم اگر بیایی با
چوبه دار همنشین گردی

  • حبیب حاجی پور
۰۱
خرداد

باید تو را به عشق جهانی بدل کنم
" این مشکل من است و باید که حل کنم "
ای گل! به باغ زرد خیالم سری بزن
تا لحظه لحظه های غمت را بغل کنم
گفتی که می روم دل من جای دیگر است
این زهر را چگونه به کامم عسل کنم
در برزخ جدایی و وصل تو مانده ام
مجهول این معادله را کاش حل کنم
این شاخه های شعر شکوفا نمی شود
باید که فاعلات خودم را فعل کنم
اینک تو رفته ای و من از راه های دور
باید تمام فاصله ها را غزل کنم

  • حبیب حاجی پور