حبیب حاجی پور

شعر پاییز

۴ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

۲۸
دی


شهریور نگاه تو آشوب می کند

مرداد لحظه های مرا خوب می کند

حال پلنگ سرکش شعر مرا هنوز

آهوی چشم های تو مصلوب می کند

از تاک خنده های تو انگور شعر را

دل می برد به نام تو مشروب می کند

شب های شعر زلف تو را حافظ غزل

"خلوت گزیده" در خود و مکتوب می کند

بانوی قصه های سپید خیال من

آغوش چشم های تو آشوب می کند

شعر پاییزی

 

  • حبیب حاجی پور
۲۸
دی

در آبی چشم تو من آباد می میرم

از بوسه های داغ تو مرداد می میرم

روزم سیاه از دست چشمان سیاه تو

د ر این عزا بر شانه هایت شاد می میرم

شیرین زبانی های تو دست دلم را بست

در بیستون عشق تو فرهاد می میرم

لب باز کردی صد بهاران تاک روییدند

از مستی این تاک با فریاد می میرم

این گوی و این میدان تو زلف غزلناکت

در این گره های غزل آزاد می میرم

  • حبیب حاجی پور
۱۵
دی

کافی نیست

 

برای گل شدن روزگار کافی نیست

هزار دشت پر از لاله زار کافی نیست

در انجماد زمستان سرد فاصله ها

"دعای این همه چشم انتظار کافی نیست"

قطار وصل تو رفت و به خویش تکیه زدیم

به ایستگاه رسیدن سوار کافی نیست

ببار ابر بهاری ببار یخ زده ام

برای دست دعا اشک زار کافی نیست

ببخش باده ی خورشید را به شب زدگان

برای شب زدگان صبح تار کافی نیست

برای این که بیایی خدا دعا کرده است

چرا که سیصد و اندی سوار کافی نیست

بهار آمد و پا بر سر زمستان کرد

گل همیشه بهارم بهار کافی نیست 



  • حبیب حاجی پور
۱۲
دی
 

حجت قبول!

 

"حجت قبول نوبت قربانی تو شد"

در فصل زرد وقت گل افشانی تو شد

از لطف نامه های وفادار کوفیان

بر روی نیزه وقت غزل خوانی تو شد

ای خاک توی این سر دریای بی حیا

بین دو نهر تشنگی ارزانی تو شد

لب بر لبان سرخ شهادت گذاشتی

آغوش خاک بستر عریانی تو شد

منظومه ای که بعد تو دنباله دار شد

آن خواهری سرود که خاقانی تو شد

بعد از هزار و سیصد و چندین و چند سال

صدها هزار آینه بارانی تو شد

  • حبیب حاجی پور