حبیب حاجی پور

شعر پاییز

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۷
مهر

چندین هزار سال شده زار می زند
دارد تو را به گوش زمین جار می زند
وقتی که عشق تکیه به دیوار می زند
کعبه به شوق آمدنت چاک می شود
از "لات"های بی سر و پا پاک می شود
***
با بازوان توست که خیبر عزا گرفت
اسلام از نخست کنار تو پا گرفت
انسان پس از تو بود که رنگ خدا گرفت
ما هم به دار عشق تو حلاج می شویم
با تو بدون بال به معراج می شویم
***
با عهد بسته بر سر پیمانه آمدیم
آنقدر عاقلیم که دیوانه آمدیم
مسجد نمی رویم به میخانه آمدیم
مستیم با پیاله نهج البلاغه ات
از سر برون نمی رود عشق و علاقه ات
***
وقتی که از امامت تو باخبر شدند
با کینه های خفته یشان شعله ور شدند
در آستین دوستی خود تبر شدند
هرچند در عمل همه هستند دست تو
بعد از غدیر بود که بستند دست تو
***
آه ای خلیفه ای پدر بت تراش ها!
کعبه زیاد دیده از این سر قماش ها 
سهم تو هست عاقبت کار کاش ها
"دعوای ما حواله به روز حساب باد!
دنبا به نام نامی عالی جناب باد"
***
ای فتنه و جنایتتان بی مثال تر!
هست آرزوی توی سرتان محال تر
چون پایه حکومتتان در زوال تر
"اهریمنانه باعث شرم خدا شدید"
ای مرگ بر شما که به خود مبتلا شدید!
***
دنیا شده است مضحکه عدل و دادها
خادم شدند در حرم ابن زیادها
روشن شده است عاقبت قوم عادها
با ذوالفقار باور کج راست می شود
پایان کار هرچه خدا خواست می شود

  • حبیب حاجی پور