حبیب حاجی پور

شعر پاییز

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

۲۴
اسفند

دریا برای من فراوان است گل بانو

اما به تنگ آبی چشم تو دلبستم

یک پلک با من باش تا دنیا بفهمد که

دریای من هستی،همیشه ماهیت هستم

من لحظه لحظه بودنت را وام می گیرم

از خاطرات زخمی تاخورده ی دیروز

تا خاطراتت یک قدم بردار می بینی

یک کوله بار داغ سرما خورده ی دیروز

گنجشک های درد از شوق تو می خوانند

بر شاخه های ترد احساسی که می روید

حافظ هم اینجا از لب تو فال می گیرد

وقتی که خنده بر لبانت شعر می گوید

تو در خیابان های تاریک خیال من

گاهی قدم بردار و روشن کن خیابان را

روی ترک های دلم بگذار دستی که

یک عمر مرهم شد ترک های هزاران را

در بازی فینال با دنیا،سر عشقت

باید فراهم کرد شرط میزبانی را

حتی تدارک دید بازی با حریفان تا

روزی به دست آورد این جام جهانی را

  • حبیب حاجی پور
۲۴
اسفند

عالم برای زخم تو مرهم نمی شود

با قطع عضو چیزی ازت کم نمی شود

تقطیع شد تمام وجودت به بحر خون

شعری جز این برات مجسم نمی شود

ما عابدان مذهب بادیم بی خیال

از بین ما کسی چو تو آدم نمی شود

پسورد بال های خودت را به من بده

رفتن به پای خسته فراهم نمی شود

گمنامیت اناالحق حلاج گشته است

فقر و فنا جز این که مسلم نمی شود

تو مرهم تمامی عالم شدی،ولی

عالم برای زخم تو مرهم نمی شود

 

  • حبیب حاجی پور
۱۴
اسفند

 

 

چقدر حوصله ها رنگ اضطراب شدند

و بی تو ثانیه ها "ضرب در عذاب" شدند

کبوتران غزل از حریم چشمانت

سروده اند و بدنام از این شراب شدند

از اتحاد جماهیر زلف و چشم و لبت

تمام فاصله ها بین ما خراب شدند

چقدر ثانیه ها از تو سیب نوشیدند

و در مسیر رسیدن به تو سراب شدند

کمی برای دلم آب خنده جاری کن

که خاطرات تو بر حلق دل طناب شدند

برای آنکه تو در حجله ی دلم باشی

هزار نسترن و نازنین جواب شدند

هنوز هم به خدا با دلم گلاویزم

و عشق بر در این انتظار می ریزم

  • حبیب حاجی پور