حبیب حاجی پور

شعر پاییز

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر پاییز» ثبت شده است

۱۵
دی

کافی نیست

 

برای گل شدن روزگار کافی نیست

هزار دشت پر از لاله زار کافی نیست

در انجماد زمستان سرد فاصله ها

"دعای این همه چشم انتظار کافی نیست"

قطار وصل تو رفت و به خویش تکیه زدیم

به ایستگاه رسیدن سوار کافی نیست

ببار ابر بهاری ببار یخ زده ام

برای دست دعا اشک زار کافی نیست

ببخش باده ی خورشید را به شب زدگان

برای شب زدگان صبح تار کافی نیست

برای این که بیایی خدا دعا کرده است

چرا که سیصد و اندی سوار کافی نیست

بهار آمد و پا بر سر زمستان کرد

گل همیشه بهارم بهار کافی نیست 



  • حبیب حاجی پور
۱۲
دی
 

حجت قبول!

 

"حجت قبول نوبت قربانی تو شد"

در فصل زرد وقت گل افشانی تو شد

از لطف نامه های وفادار کوفیان

بر روی نیزه وقت غزل خوانی تو شد

ای خاک توی این سر دریای بی حیا

بین دو نهر تشنگی ارزانی تو شد

لب بر لبان سرخ شهادت گذاشتی

آغوش خاک بستر عریانی تو شد

منظومه ای که بعد تو دنباله دار شد

آن خواهری سرود که خاقانی تو شد

بعد از هزار و سیصد و چندین و چند سال

صدها هزار آینه بارانی تو شد

  • حبیب حاجی پور
۲۹
آذر

 

 

مجهول این معادله را کاش حل کنم!

 

باید تو را برای خودم من غزل کنم

"این مشکل من است و باید که حل کنم"

ای گل به باغ زرد خیالم سری بزن

تا لحظه لحظه های تو را من بغل کنم

گفتی که می روم دل من جای دیگر است

ای زهر را چگونه به کامم عسل کنم

در برزخ جدایی و وصل تو مانده ام

مجهول این معادله را کاش حل کنم

این شاخه های شعر شکوفا نمی شود

باید که فاعلات خودم را فعل منم

اینک تو رفته دای و من از راههای دور

باید تمام فاصله ها را غزل کنم

  • حبیب حاجی پور
۰۷
خرداد

به نام پدر 

 

 

وقتی که دور هستی ازین بی خبر پدر      

تن جای دیگری است و جان در به در پدر

"بس نکته غیر حسن بباید که تا شوم"         

در بیکران وصف تو صاحب نظر پدر

در آسمان نام تو باید وضو کنند                    

 این واژه های کهنه ی نامعتبر پدر

شاید که با نقاب غزل این همای را               

گاهی بیاورند به شعر پسر پدر

خاکم به سر که گاه فراموش می کنم            

 خاکم ز کیمیای تو گشته است زر پدر

در بودن تمام رفیقان نا رفیق               

 ای کاش سایه تو بماند به سر پدر           

  • حبیب حاجی پور
۰۵
خرداد
 

زنگ انشا

 

آمدم انشایم را خواندم:

"به نام تو"

و نشستم

آن روز سخت تنبیه شدم

و همه به من خندیدند

زیرا چیزی جز نام تو نگفته بودم

مگر نه این که آغاز تو پایان است

  • حبیب حاجی پور