حبیب حاجی پور

شعر پاییز

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

۰۶
اسفند


  • حبیب حاجی پور
۰۶
اسفند

راه باز است و این جاده درازا دارد

بعد تو نقل محافل شدنم جا دارد

آنقدر کفر به زلف خودت آویخته ای

که ابن یامین دلم قصد یهودا دارد

بین ما پنجره سوء تفاهم مانده

پشت این پنجره دیدار تماشا دارد

بر دل مرده ی من شربتی از بوسه بریز

بوسه های لب تو حکم مسیحا دارد

شهر دیوانه شد از بس که جنون ریخته ای

پس از این شهر تب هجرت لیلا دارد

هر کجا نام تو بردم به گسل منجر شد

و"اذا زلزلت الارض" بلایا دارد

این غزل بر تن طنازی تو کوتاه است

قالب مثنوی از قصه ی من آگاه است

شیخ صنعان شدنم اول بدنامی هاست

سفر بی خبرت آخر ناکامی هاست

کاش می شد که به چشمان تو برمی گشتم

سوژه ی اول کانال خبر می گشتم

باغ آلوچه ی  لب های تو می نوشیدم

کمی از گرمی آغوش تو می پوشیدم

رفتی اما نفست در تن من جا مانده

بغض ها خسته شد از بس که دهن وامانده

تا زمانی که در اندوه دلم پنهانی

محتوای همه اشعار دلم می مانی

با قد و قامت خود روز قیامت کردی

تو به کشتار چرا این همه عادت کردی!؟

بر دلم وحی شده سر به جنون خواهم زد

و در این کاسه غم لقمه خون خواهم زد

پا به پای دل خود اشک شدم باریدم

آنقدر تکیه به امید زدم،خشکیدم

من در این بغض ترک خورده نخواهم پوسید

خوار و بیمار بر این گرده نخواهم پوسید

آنقدر فاصله ها را پر احساس کنم

مثنوی را به غزل های تو حساس کنم

این چه رازی است که در قلب غزل پنهانی!؟

مثنوی را به رجز خوانی آن می خوانی

آبی چشم تو سرچشمه ی هر اقیانوس

رطب بوسه ی تو نوبر خوزستانی

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

دفی و تنبک و موسیقی هرمزگانی

دست وا کن که به آغوش تو برگردم عزیز

جمع کن زلف خود این عامل سرگردانی

صلح کن کشورم از جنگ تو بی مردم شد

دهنم لال!مگر دختر آغا خوانی!؟

کوچ کن دختر حوا به حوالی دلم

معصیت کن بخور از گندم عشقم نانی

  • حبیب حاجی پور