حبیب حاجی پور

شعر پاییز

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

۰۲
ارديبهشت

از ته جام درد می نوشم

بس که تنهاست بی تو آغوشم

آن چنان درد می کند روحم

که پر از رشته کوه اندوهم

روزها بی تو سرد و تکراری

تلخ، چون قهوه های قاجاری

متفاوت ز روزهای کهن

این چنین شعر می شوی بر من

که به حلق غزل طناب شوی

بر سر مثنوی خراب شوی

شب و شعر از نگاه تو جاری

انجمن می شوند انگاری

با تو از حس شعر سرشارم

بی تو لبریز درد و دیوارم

تو به قلبم دوباره وحی شدی

گرچه دیروز فعل نهی شدی

لب سرخت مشبه به گل

مژگانت شبیه قوم مغول

تو چقدر از تضاد سرشاری

مثل سوگندهای بازاری

آب آتش فروز چون انگور

می شوی، چون حکیم نیشایور

کفر گونه شبیه خیامی

چون خداوند غرق ابهامی

هم چو زنبور نیشی و عسلی

متناقض نما تو از ازلی

این چنین از تو بت پرست شدم

تا ابد پیش خلق پست شدم

تکه تکه چو خطّ جاده شدم

در مسیر تو که پیاده شدم

نه به خاکی نه خط خواب زدم

مستقیم از تو حرف ناب زدم

جاده جاده قدم زدم تا تو

همه فتح کردم الاّ تو

حال، آیینه جای خالی توست

قلب من در همین حوالی توست

این دل زخمی ام روانه توست

بپذیرش" که خانه خانه توست"

  • حبیب حاجی پور