حبیب حاجی پور

شعر پاییز
۲۹
آذر

 

 

مجهول این معادله را کاش حل کنم!

 

باید تو را برای خودم من غزل کنم

"این مشکل من است و باید که حل کنم"

ای گل به باغ زرد خیالم سری بزن

تا لحظه لحظه های تو را من بغل کنم

گفتی که می روم دل من جای دیگر است

ای زهر را چگونه به کامم عسل کنم

در برزخ جدایی و وصل تو مانده ام

مجهول این معادله را کاش حل کنم

این شاخه های شعر شکوفا نمی شود

باید که فاعلات خودم را فعل منم

اینک تو رفته دای و من از راههای دور

باید تمام فاصله ها را غزل کنم

  • حبیب حاجی پور
۰۷
خرداد

به نام پدر 

 

 

وقتی که دور هستی ازین بی خبر پدر      

تن جای دیگری است و جان در به در پدر

"بس نکته غیر حسن بباید که تا شوم"         

در بیکران وصف تو صاحب نظر پدر

در آسمان نام تو باید وضو کنند                    

 این واژه های کهنه ی نامعتبر پدر

شاید که با نقاب غزل این همای را               

گاهی بیاورند به شعر پسر پدر

خاکم به سر که گاه فراموش می کنم            

 خاکم ز کیمیای تو گشته است زر پدر

در بودن تمام رفیقان نا رفیق               

 ای کاش سایه تو بماند به سر پدر           

  • حبیب حاجی پور
۰۵
خرداد
 

زنگ انشا

 

آمدم انشایم را خواندم:

"به نام تو"

و نشستم

آن روز سخت تنبیه شدم

و همه به من خندیدند

زیرا چیزی جز نام تو نگفته بودم

مگر نه این که آغاز تو پایان است

  • حبیب حاجی پور