حبیب حاجی پور

شعر پاییز

مشکاتیان چشم تو

پنجشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۳۱ ب.ظ

مشکاتیان چشم تو سنتور می­شود

مجلس برای رقص غزل جور می­شود

تا تار زلف تو به دلم زخمه می­زند

هر باد در هوای تو تنبور می­شود

ماهی قرمز لب تو عاقبت عزیز

در دام بوسه­های غزل تور می­شود

از عشق خط جام دهان تو سال­هاست

شیراز شعرهای من انگور می­شود

هر شاعری که از لب تو جرعه­ای سرود

بر دار گیسوان تو منصور می­شود

بنیاد پادشاهی شعرم بدون تو

می­لنگد و خرابه­ی تیمور می­شود

  • حبیب حاجی پور

نظرات  (۳)

سلام

عالی بود مثل همیشه...

  • حبیب حاجی پور
  • باسلام!

    مهمون دارم. جناب بخشی عزیز!

    تا فردا ظهر حتما می ذارمش تو وبلاگ.

    با کمال تعظیم و عذر خواهی!

    دلم تنگ است و شعر دیگری بر دفترم جاری
    شده با بیت هایی مملو از یک درد تکراری

    غروب سرد اسفند است و دارد برف می بارد
    و تو چشم انتظار لحظه زیبای دیداری

    غزل پشت غزل ، با چشم گریان عشق می ورزی
    نمی آید به غیر از شاعری از دست تو کاری

    خودت هم با خودت درگیری و تاریخ میلادت
    تقلا می کند تا از قرارت دست برداری

    پریشان می شوی از باور حسی که می دانی
    تداخل می کند خواهی نخواهی با خود آزاری

    تجسم کن ! در این دنیای لبریز از دو رنگی ها
    چگونه می شود خود را به دست عشق نسپاری

    نگو از تو گذشته عاشقی ، هر چند می دان
    به من حق می دهی روزی که حس کردی گرفتاری
    ************************************
     درود شاعر ؛
    قلمِ توانمندت مانا و لبریز از جامِ میِ الهی...
    لذت بردم!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی