حبیب حاجی پور

شعر پاییز
۲۶
تیر

با شهریار چشم تو تبریز می شوم

چون سرزمین فارس غزل خیز می شوم

قدری جهان گشای جوینی بخوان ببین

تا فتح گیسوان تو چنگیز می شوم

در استکان قهوه تلخ خیال من

شیرین شوی برای تو پرویز می شوم

سرگشته تا خیال خودم نعره می زنم

وقتی که از لبان تو لبریز می شوم

اردیبهشت کن غزل را به خنده ای

چون فصل اخم های تو پاییز می شوم

  • حبیب حاجی پور
۰۸
تیر

مثل خطی موازی و بی انتها شدی

با من به قصد فتنه گری آشنا شدی

در چشم من نشستی و در قلب دیگران

آیینه تمام نمای ریا شدی

پس می زنی به دست و به پا پیش می کشی

این گونه بی وفا متناقض نما شدی

"یک روز روم روم و شبی زنگ زنگ زنگ"

جدأ چه زود نابغه سینما شدی

باید مسیر دیدن خود را عوض کنی

در پیش آینه به خودت مبتلا شدی

  • حبیب حاجی پور
۱۶
خرداد

بر لهجه کویری تلخم عسل بریز

دم کرده ام برای تو قدری غزل،بریز

تنهایی ام بدون تنت درد می کشد

بر لحظه های خلوت سردم بغل بریز

ان گاه بر یکایک ابیات شعر من

مفعول فاعلات فعولن فعل بریز

آرایه های چشم خودت را هنوز هم

ایهام و استعاره و ضرب المثل بریز

بانو! برای حل معمای زلف خود

تا انتهای مسئله ام راه حل بریز


  • حبیب حاجی پور
۰۶
اسفند


  • حبیب حاجی پور
۰۶
اسفند

راه باز است و این جاده درازا دارد

بعد تو نقل محافل شدنم جا دارد

آنقدر کفر به زلف خودت آویخته ای

که ابن یامین دلم قصد یهودا دارد

بین ما پنجره سوء تفاهم مانده

پشت این پنجره دیدار تماشا دارد

بر دل مرده ی من شربتی از بوسه بریز

بوسه های لب تو حکم مسیحا دارد

شهر دیوانه شد از بس که جنون ریخته ای

پس از این شهر تب هجرت لیلا دارد

هر کجا نام تو بردم به گسل منجر شد

و"اذا زلزلت الارض" بلایا دارد

این غزل بر تن طنازی تو کوتاه است

قالب مثنوی از قصه ی من آگاه است

شیخ صنعان شدنم اول بدنامی هاست

سفر بی خبرت آخر ناکامی هاست

کاش می شد که به چشمان تو برمی گشتم

سوژه ی اول کانال خبر می گشتم

باغ آلوچه ی  لب های تو می نوشیدم

کمی از گرمی آغوش تو می پوشیدم

رفتی اما نفست در تن من جا مانده

بغض ها خسته شد از بس که دهن وامانده

تا زمانی که در اندوه دلم پنهانی

محتوای همه اشعار دلم می مانی

با قد و قامت خود روز قیامت کردی

تو به کشتار چرا این همه عادت کردی!؟

بر دلم وحی شده سر به جنون خواهم زد

و در این کاسه غم لقمه خون خواهم زد

پا به پای دل خود اشک شدم باریدم

آنقدر تکیه به امید زدم،خشکیدم

من در این بغض ترک خورده نخواهم پوسید

خوار و بیمار بر این گرده نخواهم پوسید

آنقدر فاصله ها را پر احساس کنم

مثنوی را به غزل های تو حساس کنم

این چه رازی است که در قلب غزل پنهانی!؟

مثنوی را به رجز خوانی آن می خوانی

آبی چشم تو سرچشمه ی هر اقیانوس

رطب بوسه ی تو نوبر خوزستانی

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

دفی و تنبک و موسیقی هرمزگانی

دست وا کن که به آغوش تو برگردم عزیز

جمع کن زلف خود این عامل سرگردانی

صلح کن کشورم از جنگ تو بی مردم شد

دهنم لال!مگر دختر آغا خوانی!؟

کوچ کن دختر حوا به حوالی دلم

معصیت کن بخور از گندم عشقم نانی

  • حبیب حاجی پور
۲۶
دی

مشکاتیان چشم تو سنتور می­شود

مجلس برای رقص غزل جور می­شود

تا تار زلف تو به دلم زخمه می­زند

هر باد در هوای تو تنبور می­شود

ماهی قرمز لب تو عاقبت عزیز

در دام بوسه­های غزل تور می­شود

از عشق خط جام دهان تو سال­هاست

شیراز شعرهای من انگور می­شود

هر شاعری که از لب تو جرعه­ای سرود

بر دار گیسوان تو منصور می­شود

بنیاد پادشاهی شعرم بدون تو

می­لنگد و خرابه­ی تیمور می­شود

  • حبیب حاجی پور
۱۲
دی

 

باد در زلف تو که می­غزلد،شعر من صوفیانه می­رقصد

دست در خانقاه گیسویت،مثل دستان شانه می­رقصد

محو جغرافیای تو شده­اند،یک جهان چشم در پی ات جاری

نقشه چشم­های نفتی تو،همچو خاورمیانه می­رقصد

شب یلدا کنار گیسویت،چایی داغ خنده می­نوشم

بوسه که می­زنی لبانم را،دو عدد هندوانه می­رقصد

لحظه­ی آفرینشت سارا،گونه هایت شراب روییدند

شعر سعدی و حافظ و خیام،زین جهت بی ترانه می­رقصد

رو به روی دل غزل­زده­ام،بنشین عشق را تعارف کن

بنشین و ببین اگر بروی،بر تنم تازیانه می­رقصد

  • حبیب حاجی پور
۰۱
دی


باسلام خدمت همه دوستان بزرگوارم!

اینم هدیه سال جدید به شما...

بعد از مدت ها برگشتم با دست پر. حضور کم من در دنیای مجازی دلایلی داشت. ان شاءالله از این به بعد بیشتر  به دنیای مجازی سر خواهم زد.

خبر مهم من اینه که: به زودی -تا قبل از سال جدید - مجموعه شعرم

(خط های خاکستری) به همت حوزه هنری -انتشارات فکر بکر- به چاپ می رسه.

طرح جلدش که آماده شد؛ رو وبلاگ خواهم گذاشت.

خبرای بیشتر راجع به این موضوع رو، روزای بعد خواهم داد.

  • حبیب حاجی پور
۰۱
دی


می ریزد از لب های سرخت هندوانه

یلدا به پا کرده است گیسویت شبانه

یک جرعه حالا با خیالم شب نشین باش

تنهایی من از تو می گیرد بهانه

یک عمر دارد می خورد هر روز و هر شب

احساس من از چشم هایت آب و دانه

حالا بیا یک چای آرامش بنوشیم

در کنج خلوت، دور از شر زمانه

ای هم اتاق لحظه های خلوت من!

یلداست امشب را بخوان با من ترانه

دل را به دریای نگاهت می زنم تا

از این کویر خشک برگردم به خانه

 

  • حبیب حاجی پور
۲۹
مرداد


دستان خود آغشته با انگور کردی

روزی که حوایی برایش جور کردی

از ابتدا هم عاشق آدم نبودی

در آفرینش خاک را مجبور کردی

بر چسب گندم خوار بر آدم زدی تا

با این بهانه راه او را دور کردی

ابلیس مادر مرده عاشق بود اما

بر حرف خود اصرار با منظور کردی

گر آدمی مختار می باشد چرا تو

بر کارهایش جبر را مامور کردی؟

گنجی نهان بودی که روی خود پسندی

با خلق آدم خویش را مشهور کردی

چون و چرا در جبر بی معناست،زیرا

در آفرینش خاک را مجبور کردی

  • حبیب حاجی پور